آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
موضوعات
آمار
امکانات جانبی
جدید ترین مطالب
درباره ما
|
ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﻭﻥ ﺷﺮﻕ ﺷﻨﺎﺱ ﻧﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﻔﺮﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﺪ : ﺩﺭ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺩﺭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ( ﺍﺭﺍﺯﻝ ﺍﻭﺑﺎﺵ ) ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻣﯿﺮﯾﺰﻧﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ، ﺑه ﺎﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽ ﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ .
ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺮﻣﯿﺨﯿﺰﻧﺪ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮﯼ ﻭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺯﯾﺎﺩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺎﻝ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ .
ﮐﺘﺎﺏ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ :
ﻋﯿﺐ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﺮﺷﺖ
ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩِﺭﻭَﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ
ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ ........
ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﯾﺮ ﻣﯽ ﺍﻓﮑﻨﻨﺪ . ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﯽ ﭘﺬﯾﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ " ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ " ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ .
« ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ » ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﻭﻥ - ﺟﻠﺪ
ﺳﻮﻡ
به پسرم درس بدهید... او باید بداند که همه مردم عادل و همه آن ها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگوییدبه ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید، که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد. از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.
اگر می توانید، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید. به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود. به گل های درون باغچه و زنبورها که در هوا پرواز می کنند، دقیق شود. به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردن کش ها، گردن کش باشد. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند.
در روزگار قديم تاجر ثروتمندي بود که چهار همسر داشت.
همسر چهارم را بيشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قيمت پذيرايي مي کرد. بسيار مراقبش بود و بهترين چيزها را به او مي داد.
همسر سومش را هم خيلي دوست داشت و به او افتخار مي کرد. نزد دوستانش او را براي جلوه گري مي برد گرچه واهمه شديدي داشت که روزي او با مرد ديگري برود و تنهايش بگذارد
بقیه در ادامه مطلب
ﺟﻚ ﺍﺯ ﻳﮏ ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﺩﺭ ﺗﮑﺰﺍﺱ ﻳﮏ ﺍﻻﻍ را ﺑﻪ ﻗﻴﻤﺖ 100 ﺩﻻﺭ خريد. ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﺍﻻﻍ ﺭﺍ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺑﺪﻫﺪ. ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﺳﺮﺍﻍ جك ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: « ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ﺟﻮﻭﻥ .
بقیه در ادامه مطلب
تعدادی استاد دانشگاه رو دعوت کردن به فرودگاه و اونارو توی یک هواپیما نشوندن و وقتی درهای هواپیما رو بستن از بلندگو بهشون اعلام کردن که : این هواپیما ساخت دانشجویان شماست. وقتی اساتید محترم این خبرو شنیدن همه از دم اقدام به فرار کردن! همه رفتن به سمت در خروجی جز یه استاد که خیلی ریلکس نشسته بود......!
پرسیدن: چرا نشستی؟
نگو که نمیترسی؟!!!!
استاد با خونسردی گفت: اگه این هواپیما ساخت دانشجویان منه عمرا پرواز بکنه تازه اگه روشن بشه.
در حیرتم از خلقت آب،اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند.اگر با اتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند.اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا اماده طبخ میکند.اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گند اب میگردد.دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تاثیر پذیر است،و در تنهایی مرده وگرفته است.پس بیاییم با، "باهم" بودن دلهایمان را زنده و سرحال نگهداریم...
فروغ فرخزاد
مکاشفات متاهلانه عیان کرده است که مرد را در قبال همسر چند مرتبت است :
مرتبت اول :"زن علیل ":مرد از معاضدت باهمسر ناتوان است وهر آنچه همسر گوید به اجبار همان کند.
مرتبت دوم :"زن ذلیل ":هر آنچه همسر گوید، مرد به گوش جان نیوشد.
مرتبت سوم:"زن خلیل ":دوست بدارد هر آنچه همسر دوست دارد ودیگر هیچ.
مرتبت چهارم :"زن رحیل ":هر گاه همسر آهنگ سفر کند، مرد هروله کنان در پی او رود.
مرتبت پنجم :"زن شهید ":مرد به مقام شهود رسیده باشد و جز همسر نبیند وجز همسر نخواهد وهرآنچه همسر خواهد همان کند، آنچه پزد، خورد؛آنچه دوزد،پوشد؛ودم برنیاورد واین مرتبتی بس عظیم است.
از کتاب "همسر خواری " اثر "صدرالمتاهلین ذلیل آبادی "
بارالها…
از كوي تو بيرون نشود
پاي خيالم
نكند فرق به حالم ....
چه براني،
چه بخواني…
چه به اوجم برساني
چه به خاكم بكشاني…
نه من آنم كه برنجم
نه تو آني كه براني..
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جايي
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي
كس به غير از تو نخواهم
چه بخواهي چه نخواهي
باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی
روزی نه چندان دور در شهری از خاوران،ببچاره مردی با تواضع از همسرش پیاله ای چای طلبید.
زن که در پیچ وخم های اینترنت راه می پیمود،بی آن که سر برارد گفت: بعدا.
مرد به خشم نیامد که هیچ با تبسمی بر لب گفت:مهربانو کمی سربرآور...
زن به عتاب گوشی به گوشه ای انداخت وگفت:
بقیه در ادامه مطلب
یک انرژی مثبت قشنگ از سهراب سپهری
چه کسی میداند؟؟؟
که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟
چه کسی می داند
که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟
پیله ات را بگشا،
تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایــی! ازصداي گذرآب چنان فهمیدم: تندتر ازآب روان، عمرگران میگذرد. زندگی رانفسی،ارزش غم خوردن نيست! آرزویم این است آنقدرسيربخندي كه ندانی غم چيست.
دوستم مغازه سوسیس و کالباسی داره تعریف میکرد
یه روز یه دختره اومد تو مغازه.
گفت: 500 گرم ژامبون مرغ میخوام
دوستم که داشت میکشید دختره پرسیده: خیالم راحت باشه که کیفیتش خوبه؟
دوستم گفت: بله، برا خودمونم تو خونه از همین میبرم. بعد گفت:شد700 گرم اشکالی نداره؟
دختره گفت: نه سگم چاق میشه، کمش کنید
هیچی دیگه رفیقم الان حالش خوب نیست، نشسته تو خونه افسردگی گرفته.
مردی به همراه دو کودکش داخل اتوبوس بودند.
بچه ها شیطنت و سر و صدا می کردند و مرد هم در فکر فرو رفته بود.
مردم با هم پچ پچ می کردند و می گفتند عجب پدر بی ملاحظه ایست و بچه هایش را آرام نمی کند!
بالاخره یک نفر بلند شد و به مرد گفت: چرا بچه هایت را آرام نمیکنی ؟
مرد گفت الان از بیمارستان می آییم و مادر بچه هایم فوت کرده.
در فکرم که چطور این خبر را به بچه ها بدهم !
در این لحظه بود که مردم بجای غر و لند ، شروع به بازی کردن با بچه ها و سرگرم کردنشان شدند و مرد باز در غصه هایش غرق شد.
🍃نکته: هیچگاه بدون درک شرایط دیگران ، در مورد آنها قضاوت نکنیم
مصدق وارد شد و رفت روی صندلی نماینده انگلستان نشست! هر چی نماینده انگلیس بالا و پایین دوید و داد و بیداد که اینجا جایگاه ماست و شما باید اونطرف بشینی, مصدق بی اعتنا دستش رو روی میز گذاشت و سرش رو روی دستش!
بقیه در ادامه مطلب
ﺩﺭ ﻣﺼﺮ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﻮﻟﯽ ﻭﺍﻡ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﻣﯽﺷﺪ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺑﺪﻫﯽ ﺟﺴﺪ ﻣﻮﻣﯿﺎﯾﯽ ﭘﺪﺭﺵ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﻤﯽﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻮﻣﯿﺎﯾﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﺪ .
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻣﺎﻟﯽ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﻭ ﻭﺭﺷﮑﺴﺖ ﺑﻮﺩ ﭘﺪﺭﺳﻮﺧﺘﻪ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﺪ .
ﮐﻢ ﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺻﻄﻼﺡ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺮ ﻣﻤﺎﻟﮏ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺭﺳﯿﺪ .
ﻟﻐﺘﻨﺎﻣﻪ ﺩﻫﺨﺪا
✅در زمان رضا شاه به دلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبان هایی که گشت می دادند فقط غلاف خالی اسلحه، یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار میگیرد را روی کمرشان می بستند و در واقع اسلحه ای در کار نبود. دزدها و شبگردها وقتی متوجه این قضیه شدند برای اینکه همدیگر را مطلع کنند به هم می گفتند که طرف "خالی بسته" و منظورشان این بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته به این معنی که در واقع برای ترساندن ما بلوف می زند که اسلحه دارد و روی همین اصل بود که واژه "خالی بندی" رواج پیدا کرد.
بنده ی خوب خدا مادر زن
ذکر خیرش همه جا مادر زن
خنده رو، مثل مربا شیرین
بهتر از باقلوا مادر زن
زندگی با زن و فرزند که نه
بلکه شیرین شده با مادر زن
خدا همیشه آنلاینه.....
کافیه دلت رو به روز رسانی کنی
اون موقع میبینی که در تک تک لحظات کنارت بوده و هست و خواهد بود....
اگر دیدی خط ها شلوغه و حس میکنی جوابی نمیاد،از پسورد "خدایا پناهم ده" استفاده کن...
خدا به این پسورد حساسه و به سرعت نور جواب میده!
گاهی که حس میکنیم ارتباط قطع شده! مشکل از مخاطب نیست ، دل ما ویروس گرفته...
از بس که نداشته هايمان را به رخمان کشیدند ما ایرانیان، ایران را از افغانستان هم کمتر میدانیم !!!
کمی هم از داشته هايمان بدانیم
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ...
ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻭﻝ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻣﻨﻄﻘﻪ
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ...
ﺍﻣﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﭘﺪﺍﻓﻨﺪ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺧﺎﺗﻢ ﺍﻻﻧﺒﯿﺎ(ﺹ)
بقیه در ادامه مطلب
عکاسی از دخترکی دستفروش که زیرباران جوراب میفروخت عکسی گرفت... آن عکس بهترین عکس سال شد... عکاس بهترین عکاس سال شد و جایزه گرفت... کتابی درمورد آن عکس نوشته شد... نویسنده اش بهترین نویسنده شد و جایزه ای گرفت... از آن کتاب فیلمی ساخته شد...آن فیلم پر بیننده ترین فیلم شد... تمام عوامل سازنده آن فیلم جوایزی گرفتند و تحسین شدند...
ولی آن کودک دستفروش هنوز دستفروشی میکند!!!!!
"دنیای ما این چنین است"
ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ .
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﮐﻮﺩﮎ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ .
ﺍﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺳﺨﺖ ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯿﺪ .
ﮐﻮﺩﮎ ﭼﻬﺎﺭ ﺧﺼﻮﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯿﻢ:
.1 ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯽ ﺩﻟﯿﻞ ﺷﺎﺩ ﺍﺳﺖ .
.2 ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﺵ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺖ .
.3 ﻭﻗﺘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﺍﺯ ﻋﺰﻡ ﻭ ﺍﺻﺮﺍﺭﺵ ﮐﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ .
.4 ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﺪ.
وقتی حیوانی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:نیرویی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد. خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است.
جبران خلیل جبران
اگر مادرزن و خواهرزنتان در حال غرق شدن باشند و شما فقط یک حق انتخاب داشته باشید کدام را انتخاب می کنید؟
.
.
.
.
.
.
.
.
الف } نیم کیلو تخمه هندوانه
ب } سینما
ج }استخر
د } خوردن لواشک و تمر و یه کمی هم قاراقوروت.
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره .
روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند .
نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
بقیه در ادامه مطلب
😯متن زیر طولانی ولی بسیار مهم و خواندنی
💄الان حدود دوهزار گزارش سرطان مثانه داریم فقط وفقط به خاطر مصرف رژ. چون خورده میشه وجذب بدن.
امیدوارم کمتر استفاده کنی.
🇮🇱بزرگترین جنایت یهود دراایران ممنوعیت حجامت بودش
سیریل الگود که یه یهودیه درکتاب تاریخ طب درایران میگه ما 300سال تلاش کردیم تاتوانستیم طب ابن سینا را درایران دفن کنیم.
اسمش فلمينگ بود . کشاورز اسکاتلندي فقيري بود. يک روز که براي تهيه معيشت خانواده بيرون رفت، صداي فرياد کمکي شنيد که از باتلاق نزديک خانه مي آمد.وسايلشو انداخت و به سمت باتلاق دويد.اونجا ، پسر وحشتزده اي رو ديد که تا کمر تو لجن سياه فرو رفته بود و داد ميزد و کمک مي خواست. فلمينگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدريجي و وحشتناک نجات داد.
زن بیرون میوه فروشی زل زده بود
به مردمیکه میوه میخریدن
شاگرد میوه فروش تند تند پاکتای میوه رو توی ماشین مشتریا میذاشت وانعام میگرفت
زن باخودش فکرکرد چی میشد
اونم میتونست کمی میوه بخره
بقیه در ادامه مطلب
کنار برکه ، دریا یادمان رفت...
نوشتن با الفبا یادمان رفت...
و باران با ترانه باز بارید...
ولی گیلان زیبا یادمان رفت...
معلم آمد و ما پیش پایش...
نامزدش : کجایی عزیزم ؟
شاعر:
ماییم و می و مطرب و این کُنجِ خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
نامزدش : مشروب !؟ مگه تو نگفتی من نماز میخونم ؟
بقیه در ادامه مطلب
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺍﺭﺱ، ﭘﺴﺮﺑﭽﻪ بازيگوشى ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺟﻌﻔر درس ميخواند. ﺭﻭﺯﯼ معلمش كه از شيطنت هاي او به تنگ آمده بود با او دعواي سختي كرد و به او گفت كه در آينده هيچ چيز نميشود. جعفر آنقدر در مقابل همكلاسيهايش خجل شد كه مدرسه خود را عوض كرد و تا سالها كسى از او خبر نداشت. بيست ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﺣﻤﺪﯼ ﺑﻌﻠﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻗﻠﺒﯽ ﺩﺭﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺤﺖ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ، ﻋﻤﻞ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ، ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪﻥ، ﺩﮐﺘﺮﺟﻮﺍﻥ ﺭﻋﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﻮﺩ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﯼ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻭﯼ ﺗﺸﮑﺮﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﻠﺖ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﯼ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺭﻧﮓ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﮐﺒﻮﺩ ﺷﺪﻥ ﺑﻮﺩ ﺗﺎﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﮐﺘﺮ ﺟﺎﻥ ﺑﺎﺧﺖ، ﺩﮐﺘﺮ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﺍﻧﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ،ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺟﻌﻔﺮ ﻧﻈﺎﻓﺘﭽﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺷﺎﺧﻪ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭﺷﺎﺭﮊﺭ ﮔﻮﺷﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ...
چيه؟ﻧﮑﻨﻪ ﯾﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯾﻦ ﺟﻌﻔﺮ ﺩﻛتر شده!!!!
تصور كنید كه بتوانیم سن زمین را فشرده كنیم و هر صد میلیون سال آن را یك سال در نظر بگیریم!
در این صورت كره زمین مانند فردی 46 ساله خواهد بود! هیچ اطلاعی در مورد هفت سال اول زندگی این فرد وجود ندارد و درباره سالهای میانی زندگی او نیز اطلاعات كم و بیش پراكنده ای داریم! اما این را میدانیم كه در سن 42 سالگی، گیاهان و جنگلها پدیدار شده و شروع به رشد و نمو كرده اند، اثری از دایناسورها و خزندگان عظیم الجثه تا همین یكسال پیش نبود! یعنی زمین آنها را در سن 45 سالگی به چشم خود دید و تقریبا 8 ماه پیش پستانداران را به دنیا آورد، در اوایل هفته پیش میمون های آدم نما به آدمهای میمون نما تبدیل شدند و آخر هفته گذشته دوران یخبندان سراسر زمین را فرا گرفت. انسان جدید فقط حدود 4 ساعت روی زمین بوده و طی همین یك ساعت گذشته كشاورزی را كشف كرده است!!! بیش از یك دقیقه از عمر انقلاب صنعتی نمی گذرد و...حالا ببینید انسان در این یك دقیقه چه بلائی بر سر این بیچاره ی 46 ساله آورده است!!!
قانون اعتقادات
به هر چیز که اعتقاد داشته باشید چه درست چه نادرست، بر قسمت نیمههوشیار ذهن تأثیر میگذارد و با دقتی حیرت آور به عینیت در میآید. هر امر باید ابتدا در غالب اعتقاد درآید تا به آن عمل شود.
قانون انتظارات
هر آنچه که انتظارش را میکشید به سرتان میآید. مثلاً اگر انتظار یک زندگی خوب و موفق را میکشید، همان را خواهید داشت و برعکس. پس اگر هر عملی که انجام دهید از آن انتظار مثبت داشته باشید، نتیجه مثبت خواهید گرفت. حتماً تأثیر این قانون را در زندگی روزمره زیاد دیدهاید.
بقیه در ادامه مطلب
ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ِﺯﻧﺪﮔﯽ ِ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ، ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﺪﻩ ﻭ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ، ﺩﻭﺳتهای ساده ، ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...
ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﭘﯿﻐﺎﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ...
ﮐﻪ ﺍﻋﻼﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺣﻮﺍﺱ ﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺴﺖ ...
ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺧﻂ ﭘﯿﻐﺎﻡ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻝ ﺷﺎﻥ ﭘﯽ ِ ﺗﻮ ، ﺩﻝ ِ ﺗﻮ ﻭ ﺩﺭﺩ ِ ﺗﻮﺳﺖ ...
بقیه در ادامه مطلب
قیصر امین پور:
خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم
راه رود جاری احساسمان را سد کنیم
عشق، در هر حالتی خوب است؛ خوبِ خوبِ خوب
پس نباید با "اگر" یا "شاید" آن را بد کنیم
بقیه در ادامه مطلب
یاد بگیریم...
از محبت دیشب پدر نگوییم درحضور کسی که
پدرش در آغوش خاک
آرمیده است...
بقیه در ادامه مطلب
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭﻟﯽ ﺷﻌﺮ "ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ" ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﮑﺎﻥ ﺳﺮﻭﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ! ﺟﺎﻟﺒﻪ ﻧﻪ؟ !!!
ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﺁﻫﻨﮓ "ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ" ، ﺑﻪ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻧﺎﺳﯿﻮﻧﺎﻝ ﻭ ﺑﺎ ﺷﻌﺮﯼ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺧﻄﯿﺒﯽ ﻭ ﺁﻫﻨﮕﺴﺎﺯﯼ ﺍﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ. ﺟﺎﻟﺐ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ، ﺍﯾﻦ ﻣﻠﻮﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺍﺯ ﺭﻗﺺ ﻣﮑﺰﯾﮑﯽ ﻻﮐﻮﮐﺎﺭﺍﭼﺎ ﻧﻮﺷﺖ. ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 1349 ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺟﺸﻦ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﯿﮑﺎﻥ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯽﺷﺪ، ﭘﯿﮑﺎﻥ 49 ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﮐﯿﮑﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ.
ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﺮﻩ ﺍﯼ ﻫﺎ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺟﺸﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﻪ ﺩﻫﻦ ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻫﯿﭽﮕﻮﻧﻪ ﺻﻨﺎﯾﻊ ﻣﻮﻧﺘﺎﮊ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺣﺎﻻ ﺍﻧﻬﺎ ﻫﯿﻮﻧﺪﺍ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﺎ ﻭﺍﻧﺖ ﭘﺮﺍﯾﺪ !!!!
زير تاریکی شب
ديدن مهتاب قشنگ است.
چه خيالی است اگر بال ندارم؟
حس پرواز كه هست
حس پرواز قشنگ است.
بقیه در ادامه مطلب
قايق تان شکست ؟ پاروي تان را آب برد؟ تورتان پاره شد؟ صيدتان دوباره به دريا برگشت ؟
غمت نباشد چون خدا با ماست!
هيچ وقت نگو از ماست که برماست .
بگو خدا با ماست.
اگر قايقت شکست ، باشد !
دلت نشکند! دلي نشکني.
اگر پارويت را آب برد ، باشد ! آبرويت را آب نبرد! آبرويي نبري.
اگر صيدت از دستت رفت ، باشد ! اميدت از دست نرود! واميدکسي را نااميد نکني.
امروز اگر تمام سرمايه ات از دستت رفت ، دستانت را که داري !
پس خدايت را شکر کن. دوباره شکر کن! بيا شکر کنيم که اگر کفشي به پا نداريم، پا که داريم راه برويم و اگر چيزي به دست نداريم دست که داريم دوباره به دست مي آوريم.
دوباره مي سازيم و دوباره به دست مي آوريم.دوباره مي خريم و دوباره مي خنديم...
ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﺳﻢ ﺑﺮﻭﺳﻠﯽ " ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ " ﺑﻮﺩ، ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻟﯿﻨﺪﺍ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﺎﻫﻢ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻟﯿﻨﺪﺍ ﺑﻪ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : "ﺳﻠﯽ ".
ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻟﯿﻨﺪﺍ ﺩﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﺎﻫﻢ ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﯾﺪﻓﻌﻪ ﯾﻪ ﺩﺯﺩ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﮐﯿﻒ ﻟﯿﻨﺪﺍ ﺭﺍ ﺍﺯﺵ ﻣﯿﺪﺯﺩﻩ، ﻟﯿﻨﺪﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ،ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﺯﺩﻩ ﻣﯽﺩﻭﻩ، ﻟﯿﻨﺪﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﻧﻪ : ﺑــــﺮﻭ ﺳﻠﯽ، ﺑﺮﻭ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ، ﺑــــﺮﻭ ﺳﻠﯽ !!!
ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭘﺮﺵ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺩﺯﺩ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻩ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﮐﺘﮏ ﻣﯿﺰﻧﻪ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯿﮑﺮﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ : ﺑﺮﻭﺳﻠﯽ .. ﺑﺮﻭﺳﻠﯽ .. ﺑﺮﻭﺳﻠﯽ ...
ﻭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﺑﺮﻭﺳﻠﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ .
.
.
ﺟﺪﻳﺪﺗﺮﻳﻦ ﻛﺸﻔﻴﺎﺕ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ
اخونده میگفت رفتیم تو یکی از دهاتا تو ماه رمضون برا تبلیغ. جوونا مسجد نمی اومدن رفتم طرح رفاقت ریختم تا از سیاست اخوندی استفاده کنم اینارو و بکشم مسجد نا سلامتی عمری درس خوندیم
خلاصه با بجه ها رفیق شدیم بچه ها گفتن حاج اقا بریم هندونه بچینیم دورهم بعداز افطار بخوریم
ما که پایه رفاقت شده بودیم کم نیووردم گفتم بریم
اقا مارو گذاشتن ترک موتور رفتیم
داشتیم هندونه میچیدیم که بچه ها پا گذاشتن به فرار گفتن حاج اقا فرار کن !!!گفتم کجا ؟!!!!من تازه بزرگاشو پیدا کردم یکی گفت بدو صاحبش اومد
مارو میگی تازه دوزاریمون افتاد که اومدم دزدی
اقا کفشا رو کندم عمامه رو زدم به دستم شوتش کردم پریدم ترک موتور!!!!
رسیدم خونه ماشینو روشن کردم اینجا کجا قم کجا!!!
ملت زنگ زدن حاج اقا کجاییی گفتم بابام فوت کرده سال بعد میام!!!!
مردي كت و شلواري با كراواتي زيبا ، قصد طلاق دادن زنش رو داشت .
دوستش علت رو جويا شد و مرد پاسخ داد: اين زن از روز اول هميشه مي خواست من رو عوض كنه.
منو وادار كرد سيگار و مشروب رو ترك كنم ... طرز پوشيدن لباسم رو عوض كرد ، و كاري كرد تا ديگه قماربازي نكنم، و همچنين در سهام سرمايه گذاري كنم و حتي منو عادت داده كه به موسيقي كلاسيك گوش كنم و لذت ببرم و الان هر هفته جمعه ها هم با دوستانم كه همه آدمهاي سرشناسي هستند ميرم بازي گلف !
دوستش با تعجب گفت: ولي اينايي كه ميگي چيز بدي نيستند !!!!
مرد گفت: خب اين رو مي دونم ولي حالا حس ميكنم كه ديگه اين زن در شان من نيست کمتراز من است!!!!!
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
عضويت سريع
لینک دوستان